بلکه پنجاه سال دیگر
16 خرداد 1395 توسط وحیده داودزاده
بلکه پنجاه سال دیگر
یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر
موهای نوهات را نوازش میکنی
در ایوان پاییز
و به شعرهای شاعری میاندیشی
که در جوانیات عاشق تو بود.
شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم میتوانست
موهای سپیدت را
به نخستین برفِ زمستان تشبیه کند
و در چینِ دور چشمانت
حروفِ مقدس نقر شده
بر کتیبههای کهن را بیابد.
یک روز
بل که پنجاه سال دیگر
ترانهی من را از رادیو خواهی شنید
در برنامهی “مروری بر ترانههای کهن” شاید
و بار دیگر به یادخواهی آورد
سطرهایی را
که به صلهی یک لبخند تو نوشته شدند.
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر
در آن روز
تازهترین شعرم برای تو خواهد بود.
یغما گلرویی